
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۸
۱
در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا
کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا
۲
ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان
گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا
۳
وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر
پیش تقدیر خداوند چه تدبیر مرا
۴
غم ندارم ز بدونیک وکم و بیش که نیست
غیر تسلیم ورضا چاره ز تقدیر مرا
۵
دامن آلوده نیم من ز ریا و ز ربا
گو به زاهد نکند این هم تکفیر مرا
۶
گفتم ای دل ز چه دیوانه شدی گفت از آن
که دهی جای در آن زلف چو زنجیر مرا
۷
با همه زیرکی وهوش و بلنداقبالی
آخر آن ترک درآورد به تسخیر مرا
نظرات