
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۵۵
۱
شنیده ام سخنی خوش که گفت باده فروش
ز دست دوست می ار چه به ماه روزه بنوش
۲
می حرام شود ازکف نگار حلال
چنانکه نیش گر از او بود به است از نوش
۳
دهد به خلوت خود یار اگر تو را راه ی
ببایدت که شوی کور وکر ز دیده وگوش
۴
گرت چو دف بنوازد بکش خروش از دل
وگر تو را ننوازد صبور باش وخموش
۵
مگر نه پوست کشیدند روی هرمغزی
تو هم بدآنچه ببینی بنه بر او سرپوش
۶
چه باده بود که ساقی بریخت اندرجام
که برد از دل ما تاب واز سر ما هوش
۷
ز سر عشق سخن گوید اربلند اقبال
نشسته بر سر آتش از آن برآرد جوش
نظرات