بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۱۷

۱

نه من به عشق تو امروز خسته وزارم

که کرده اندبه روز ازل گرفتارم

۲

بگفتم از پی خوبان دلا مروگفتا

گمانم اینکه یقین کرده ای که مختارم

۳

مگر به دست من است اختیار من بگذار

که تا بسوزم و سازم کنی چه آزارم

۴

به دست هیچ کسی اختیار کاری نیست

توگرخبر نیی از کار من خبر دارم

۵

به گردن است مرا رشته ای ز طره دوست

به هر طرف که کشد می روم چو ناچارم

۶

گهی مرا به یمین می بردگهی به یسار

گهی عزیز نماید گهی کند خوارم

۷

کسی که آمده اقبال اوبلند از عشق

چرا خبر نبود از من و ز اسرارم

تصاویر و صوت

نظرات