بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۴۰

۱

نه از وصل تو دلشادم نه درهجر توغمگینم

خیال عشق رویت کرده از بس عاقبت بینم

۲

به امید وصالت در فراقت شاد ومسرورم

ز تشویش فراقت در وصالت زار وغمگینم

۳

مرا تا بت پرستی گشته از عشق رخت آئین

نه پروا دیگر از کفر است ونه اندیشه از دینم

۴

شبی درخواب دیدم می کنم با طره ات بازی

شدم بیدار و بوی مشک می آمد ز بالینم

۵

کفن درم به تن خیزم ز جا گیرم حیات از سر

چودر قبرم گذارندار شود نام توتلقینم

۶

توراخورشید ومه گر سر زده است از چاک پیراهن

مرا بنگر که اندر دامن افتاده است پروینم

۷

ز عکس عارضت چشمم گلستانی بود پرگل

که گرداگرد اوآمد زخار مژه پرچینم

۸

تورادر بندگی هستم چوقمری طوق درگردن

زنی همچون خروس از تاج اگر بر سر تبر زینم

۹

سزدگر چون بلنداقبال مدحت گویم از خسرو

چولعل شکرافشانت ز بس شعر است شیرینم

تصاویر و صوت

نظرات