بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۲۹

۱

چه خورده ای که ز رخ همچوارغوان شده ای

کجا بدی و به بزم که میهمان شده ای

۲

به مو چوسنبلی از رو چو گل ز قدچون سرو

زفرق تا به قدم رشک گلستان شده ای

۳

کنون فزون هوس صحبت است با تومرا

که شعر خوان ولغز سنج و نکته دان شده ای

۴

سراغی از تو و ازمنزلت نداد کسم

که لایری ز نظرها ولامکان شده ای

۵

هنوز بر سر قهری و باز در پی جنگ

مرا گمان که به من یار ومهربان شده ای

۶

مگر نه دامن من بود متکای سرت

چه روی داده ندانم که سرگران شده ای

۷

گناه بخت بد من بود وگرنه چرا

زمن به گفته اغیار بدگمان شده ای

۸

چه غم ندارد اگر جان ودل بلنداقبال

که آفت دل خلق و بلای جان شده ای

تصاویر و صوت

نظرات