
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۹۹
۱
ز آتشین رخ آتشم تا کی به خرمن می زنی
خرمنم را سوختی تا چند دامن می زنی
۲
پادشاه کشور حسنی برای نظم وملک
زلف را تا سرکشی کرده است گردن می زنی
۳
دل دهانت را دلیل نقطه موهوم گفت
گفتمش داری یقین یا حرفی از ظن می زنی
۴
چاک زخم تیغ ابرویت پذیرد کی رفو
بر دل از مژگان مرا بیهوده سوزن می زنی
۵
از ملاحت سفره بر لیلا وعذرا می کنی
وز لطافت طعنه بر شیرین ار من می زنی
۶
در بیابان دزد اگر ره می زند در تیره شب
تو میان انجمن در روز روشن می زنی
۷
غازیان حفظ تن از پیکان به جوشن می کنند
توبه دل پیکانم از زلف چو جوشن می زنی
۸
ای بلنداقبال گردد نرم کی آن سخت دل
مشت را بیهوده بر سندان آهن می زنی
نظرات