
بلند اقبال
شمارهٔ ۵۱۳
۱
با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی
گفتم عجمی گوی ز آبی نه زمانی
۲
هر سو که نظر می فکنم روی تو بینم
پیدائی وپنهان و ندانیم کجائی
۳
گویندخدائی وخود آئی به حقیقت
ناخواسته اندر بر دلها چوخود آئی
۴
دیدم گهی اندر حرمی گه به کلیسا
هر خانه که رفتیم در اوخانه خدائی
۵
خواهی که نگردد کسی آگه ز تو اما
چون ماه نو از هر طرف انگشت نمائی
۶
شوری ز نمک دور نگشته است ونگردد
شوری ز تو درماست زما از چه جدائی
۷
اقبال بلنداست مرا از تو چه گردد
گر بر رخ بختم در دولت بگشائی
نظرات