نجم‌الدین رازی

نجم‌الدین رازی

شمارهٔ ۳۱

۱

دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید

کای روح پاک مرتع حیوان چه می‌کنی؟

۲

تو نازنین عالم عصمت بدی کنون

با خواری و مذلت عصیان چه می‌کنی؟

۳

پروردهٔ حظائر قدسی به ناز وصل

اینجا اسیر محنت هجران چه می‌کنی؟

۴

خو کرده‌ای به رقهٔ الطاف حضرتی

سرگشته در تصرف دوران چه می‌کنی؟

۵

تو صافی «الست بِرَبّک» چشیده‌ای

با دردی و ساوس شیطان چه می‌کنی؟

۶

زندان روح تن بود ار هیچ عاقلی

غافل چنین نشسته به زندان چه می‌کنی؟

۷

تو انس با جمال و جلالم گرفته‌ای

وحشت‌سرای عالم انسان چه می‌کنی؟

۸

در وسعت هوای هویت پریده‌ای

در تنگنای عرصهٔ دو جهان چه می‌کنی؟

۹

بر پر سوی نشیمن اول چو باز شاه

چون بوم خس نه‌ای تو به ویران چه می‌کنی؟

۱۰

گیرم که مال و ملک سلیمان به تو رسید

باقی چو نیست ملک سلیمان چه می‌کنی؟

۱۱

چون چار گز نشیب زمین است مسکنت

چندین بلند درگه و ایوان چه می‌کنی؟

۱۲

مرگ از پِیَت دو اسبه شب و روز می‌دود

تو خواب خوش چو مردم نادان چه می‌کنی؟

تصاویر و صوت

نظرات