
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۳۵
۱
مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست
مرو به جانب کویش که در به در غوغاست
۲
دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین
که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست
۳
هزار نقش خیال قدت بر آب زدم
بدان شمایل موزون یکی نیامد راست
۴
به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب
خیال قد تو در چشمه سار دیده ماست
۵
ز بوی زلف تو در هر چمن که می پویم
نسیم غالیه گردان و باد مجمره ساست
۶
به هر طرف که شود سنبل تو نافه گشای
سخن ز مشک نگویم که ان حدیث خطاست
۷
رواست گر لب تو کام جان ابن حسام
روا کند که لبت جانفزای و کامرواست
تصاویر و صوت

نظرات