
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۵۷
۱
غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید
۲
غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید
۳
غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید
۴
زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید
۵
نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید
نظرات