ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۴٢١

۱

دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را

میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور

۲

گاه میساختمی بر که و حوضی که در او

جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور

۳

گه بصحرای هوس از پی نظار گیان

باغها ساختمی متصل دور و قصور

۴

گاهشان کردمی از حور چو فردوس برین

ز آنکه فردوس برین خوش نبود بی رخ حور

۵

ناگهان گفت بگوش دل من هاتف غیب

کز جهان بیخبری بس که شدی مست غرور

۶

رخت بر بند ازین خانه ظلمانی خاک

نور پاکی وطنت نیست بجز عالم نور

۷

بود پیش از تو فراوان چه صدور و چه عظام

وین زمان نیست بجا غیر عظامی ز صدور

۸

خانه ئی بر گذر سیل درین کهنه رباط

بچه کار آید ازو خانه خدا گشته نفور

۹

خانه در عالم وحدت طلب ای ابن یمین

تا بار کانش ز دوران نرسد هیچ فتور

تصاویر و صوت

نظرات