ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ١ - کارنامه

۱

نسیم صبح جانم تازه کردی

رسیدی لطف بی اندازه کردی

۲

رسانیدی پیام از دلستانم

از آن درد دل و درمان جانم

۳

از اینجا نیز یک شبگیر در ده

وزان منت بسی بر جان من نه

۴

اگر چه سخت سست و ناتوانی

مکن در ره توانی تا توانی

۵

ز بهر خاطرش بردار گامی

بفریومد رسان از من پیامی

۶

نشانش در حقیقت گر ندانی

کنم ظاهر من این راز نهانی

۷

نشان خطه فریومد آنست

که پنداری بهشت جاودان است

۸

بهر سو جویباری همچو کوثر

درختش را چو طوبی بر فلک سر

۹

نشاط افزا هوا و آب در وی

چو بوی میگسار و ساغر می

۱۰

بهارش راغها پر لاله و گل

خزانش باغها پر میوه و مل

۱۱

نسیمش در خوشی چون بوی دلبر

چو انفاس مسیحا روح پرور

۱۲

سراسر کوه او پر کبک و تیهو

تمامت دشت او پر گور و آهو

۱۳

چو پای اندر فضای وی نهادی

بصد شادی که دائم شاد بادی

۱۴

برو اول بشهرستان خرم

که بادند اهل وی پیوسته بیغم

۱۵

چو رفتی اندران فرخنده مسکن

بکام دوستان و رغم دشمن

۱۶

گذر کن سوی درگاه وزیری

که باشد بنده او هر امیری

۱۷

سر گردنکشان ملک ایران

گذشته صیت عدل او ز توران

۱۸

بحکمت همچو آصف بلکه بهتر

بحشمت چون سلیمان نی پیمبر

۱۹

علاء دولت و ملت محمد

که زیر پای دارد فرق فرقد

۲۰

ببوس اول جنابش را بتعظیم

که تا یابی ز خاکش لطف تسنیم

۲۱

پس آنگه بندگیهای فراوان

ازین سرگشته مدهوش حیران

۲۲

رسان آنجا بعرض ای باد شبگیر

مکن زنهار در تبلیغ تقصیر

۲۳

وزان پس عرضه کن کابن یمین گفت

بالماس مژه چون در همی سفت

۲۴

که جان در تاب و دل در موج خونست

گر آری رحمتی وقتش کنونست

۲۵

وز اینجا چون گذشتی شاد و خرم

مزن جز بر جناب خواجگان دم

۲۶

بزرگانی که فرزندان اویند

چو انجم جمله در فرمان اویند

۲۷

بگو میگفت چاکر بندگیتان

که بادا در سعادت زندگیتان

۲۸

سپاهانشاه نام آور که بهرام

کمر شمشیر او بندد پی نام

۲۹

بدرگاهش دعای بنده برسان

بسمع او ثنای بنده برسان

۳۰

وز آنجا در گذر ایخوش نفس باد

که بادا عالم از لطف تو آباد

۳۱

برو بر صاحب اعطم گذر کن

شرف را خاکپایش تاج سر کن

۳۲

وزیر شرق عز الدین محمد

که بادش عمر در عزت مخلد

۳۳

هزاران بندگی تبلیغ او کن

ثنا بر حضرت آن نامجو کن

۳۴

بگو کابن یمین با دیده تر

همی گفت ای وزیر داد پرور

۳۵

حرامت باد و نوشت باد بیما

دگر مصراع یاد آید شما را

۳۶

و ز آنجا سوی فخر ملک و دین شو

بنزد قدوه اهل یقین شو

۳۷

اگر نام وی و نسبت ندانی

کنم پیدا من این راز نهانی

۳۸

جهان فضل فضل الله نامست

بحق اهل حقایق را امامست

۳۹

بگاه نسبت او را ناصحی خوان

طریقش زاهدی و صالحی دان

۴۰

بپی گر بسپری سر تا سر آفاق

نیابی مثل او پاکیزه اخلاق

۴۱

بشرق و غرب چون او پرهنر نیست

چه علمست آنکه اوزان بهره ور نیست

۴۲

در آن ساعت که میبوسی جنابش

رسان خدمت ز من بیش از حسابش

۴۳

پس آنگه سوی مولاناء اعظم

بدانش سرور اولاد آدم

۴۴

حکیم ملک استاد زمانه

چو یک فن در همه فنی یگانه

۴۵

گذر کن با هزاران لطف جانبخش

زهی لطفت ز رنج دل امانبخش

۴۶

رسان از من بدو اخلاص بیحد

که قصر فضل او بینم مشید

۴۷

بگوی انگه که خدمت کرده باشی

ادبها را بجا آورده باشی

۴۸

که گفت ابن یمین ای افضل دهر

بمعنی در زمانه اکمل دهر

۴۹

سخن بر آستانت میفشانم

اگر چه نیک میدانی که دانم

۵۰

ولی از راه اخلاص این جسارت

نمودم ای مشیر اندر وزارت

۵۱

اگر ضعفی بود در لفظ و معنا

قوی گردان که هستی بحر انشا

۵۲

هم آنجا تاج و ملک و دین علی را

که داند حق عدو را و ولی را

۵۳

برتبت پیشوای اهل دانش

بدانش مقتدای اهل دانش

۵۴

هزاران شوق این مخلص رسانی

سلامی از ریا خالص رسانی

۵۵

وز آنجا سوی زین ملت و دین

که باشد در هنر با قدر و تمکین

۵۶

گذر کن ای نسیم صبحگاهی

کزو یابی هر آنچ از فضل خواهی

۵۷

طبیبی نیست همچون او جهانرا

عجب ناید ازو فرزانگانرا

۵۸

اگر سردی برد از طبع کافور

کند زردی ز روی کهربا دور

۵۹

بدو تبلیغ کن اخلاص بسیار

وز آنجا بی تهاون گام بردار

۶۰

برو با آستان حافظ الدین

که شرع مصطفی را داده تزیین

۶۱

سر افراز قضای هر مکانی

ز عدل او بهر جا داستانی

۶۲

شریح ارزنده بودی در زمانش

خجل گشتی ز عدل بیکرانش

۶۳

نیازی عرضه دارو شرح اشواق

بگو در پیش آن پاکیزه اخلاق

۶۴

وز آنجا رو بسوی فخر کشور

نطام ملک سیف الدین مظفر

۶۵

هنرمندی که اندر صدر اشراف

سر اسلاف گشت و فخر اخلاف

۶۶

زمن شوقی که دیدی عرضه دارش

رقوم مهر من بر دل نگارش

۶۷

و گر باشد ملازم فخر ایام

شهاب ملک و دین زنگی بهرام

۶۸

ز هر بد کوش دار اهل دیوان

شهاب آسا ملایک را ز دیوان

۶۹

دگر کان معانی بحر انشی

غیاث دولت و دین معیر یحیی

۷۰

که تا کلک جوادش در بنانست

وطن تیر فلک را در کمانست

۷۱

مران هر دو بزرگ نامور را

سر آزادگان بحرو بر را

۷۲

چو تبلیغ ثنا ها کرده باشی

عقیب آن دعا ها کرده باشی

۷۳

بگوی ارشد ز چاکر تان فراموش

منم باری شما را حلقه در گوش

۷۴

مرا زین مشتکی مقصودم آنست

فراموشی نه شرط دوستانست

۷۵

پس آنگه قدوه نواب را جوی

مقام زبده اصحاب را جوی

۷۶

بهاء ملک و دین کز برد باری

چو همنامش بود در راستکاری

۷۷

همان هر دو جگر گوشه که او راست

که گردد صد کژی از هر یکی راست

۷۸

بدیشان خدمتم ارسال فرمای

وز ایشان در گذر ابرام منمای

۷۹

بسوی شمس ملک و ملت و دین

محمد رهنوردی باد مشکین

۸۰

که تا یابی بزرگی با کرامت

که از وصلش نبیند کس سئامت

۸۱

بدو خدمت رسان و شرح اشواق

بگو زین مخلص محزون مشتاق

۸۲

وزانپس خواجه باد و دین را

وجیه الدین علی بن تکین را

۸۳

تحیات از زبان من ادا کن

ثناگوی و فراوانش دعا کن

۸۴

پس آنگه آن دو میر معتبر را

دو دانای هنر ور نامور را

۸۵

نخستین میر میران با یبوغا

که باشد بر سر اصحاب آقا

۸۶

دگر یک سیف دین و ملک گر زانک

بهنگام سواری چست و چالاک

۸۷

بگاه بزم همچون ابر نیسان

بروز رزم همچون بور دستان

۸۸

ز من خدمت رسان بیحد و بیمر

پس از تبلیغ خدمت زود بگذر

۸۹

وز آنجا رو بسوی آن دو پهلو

دو نام آور سپهداران خسرو

۹۰

دو گرد نامدار آنان که در جنگ

چو روئین تن دلیر اندر گه جنگ

۹۱

نخستین تاج ملک و دین علی را

پناه اندر حوادث هر ولی را

۹۲

سپهداریکه گاه حمله بی قیل

بود چون پشه عاجز پیش او پیل

۹۳

دگر آنکو بگردی هست مذکور

بشمس الدین محمد شاه مشهور

۹۴

سر آزادگان آن یک که بیچون

نهنگ آرد بدم از نیل بیرون

۹۵

ز شوقم آنچه دانی بیش از آنهم

بدیشان عرضه کن دلشاد و خرم

۹۶

پس آنگه با هزاران لطف و دلجوی

بجوی انخوش نفس دلشاد میگوی

۹۷

جمال الدین حسین ساربان را

که روبه بشمرد شیر ژیان را

۹۸

هژبر روز هیجا گرد پر دل

که باشد پیل پیش او شتر دل

۹۹

بمردی شیر گردون را بپبکار

مهار آرد به بینی در شتر وار

۱۰۰

سلامی همچو خلقش روحپرور

بر آن پهلو رسان ای باد بگذر

۱۰۱

برو نزدیک دارای خزانه

مساز ای باد سستی را بهانه

۱۰۲

بهاء دین عمر آن در وفا سست

چو یوسف در علوم خازنی چست

۱۰۳

بدو تبلیغ کن شوقی که دیدی

بگوشکری کزین مخلص شنیدی

۱۰۴

هم انجا در جوارش خواجه ئی هست

که کارش جمله خیراتست پیوست

۱۰۵

فقیه الدین همی خوانند او را

بپرس از من صبا آن نیکخو را

۱۰۶

پس آنگه جمله یارانرا که هستند

بشهرستان در وخسرو پرستند

۱۰۷

ز من خدمت رسان و راه برگیر

بفریومد خرام ای باد شبگیر

۱۰۸

وز آنجا چون بدروازه رسیدی

همایون بقعه ئی چون خلد دیدی

۱۰۹

ز دروازه برون باشد مزاری

ز لطف ساکنانش مرغزاری

۱۱۰

درو آسوده ساداتی مکرم

یکایک مقتدای اهل عالم

۱۱۱

تبرک را جناب آن ببوسی

باخلاص از دل و از جان بیوسی

۱۱۲

مجاور اندرو پیری خردمند

شدستی رسته از تکلیف و هر بند

۱۱۳

امیر حیدری خوانند او را

همه مردان حق دانند او را

۱۱۴

مجرد مفردی آزاد مردی

ز شهوت دامنش نادیده گردی

۱۱۵

بکلی کرده اعراض از مناهی

وجود پاک او دور از تباهی

۱۱۶

بدو خدمت رسان از من فراوان

پس آنگه این سخن معروض گردان

۱۱۷

که تا از صحبت تو دور گشتم

بکل از کام دل مهجور گشتم

۱۱۸

ندیدم بیش روی شادمانی

همان بودست گوئی زندگانی

۱۱۹

ز لطف او کن استمداد همت

که او را باشد استعداد همت

۱۲۰

دگر با او موافق چند یارند

که در تجرید هر یک مرد کارند

۱۲۱

مقدمشان علی حیدری دان

ز حرص و شهوتش دور و بری دان

۱۲۲

سلامم چون به آن یاران رسانی

بفریومد رسان این ارمغانی

۱۲۳

بفریومد چو پای اندر نهادی

درخلد برین بر خود گشادی

۱۲۴

وز آنپس ای صبا زانجا روان شو

بسوی مشهد فضل جهان شو

۱۲۵

سر گردنکشان کشور فضل

که طبعش بود کان گوهر فضل

۱۲۶

بزرگی در امور دین بحسبت

که با وی میبرم من بنده نسبت

۱۲۷

در اجناس فضایل بوده ماهر

بر انواع مکارم گشته قادر

۱۲۸

بفضل و دانش و افضال مذکور

بنام نیک در آفاق مشهور

۱۲۹

یمین ملک و دین کان فضایل

سر افرازان کان جان فضایل

۱۳۰

بزرگی کاتفاق مرد و زن بود

که خلق او چو نام او حسن بود

۱۳۱

نخستین آستان مشهدش را

ببوس آنگه نگه کن مرقدش را

۱۳۲

چو استادی فرا پیش ضریحش

تو خود بینی کرامات صریحش

۱۳۳

بآب دیده خاکش را همی شوی

بصد اخلاص تکبیرش همی گوی

۱۳۴

در آنحضرت ز سوز سینه من

همی نو کن غم دیرینه من

۱۳۵

هزاران آفرین بر خاک او کن

دعاها بر روان پاک او کن

۱۳۶

ز روح پاک او ما را مدد خواه

مگر آرد دلم را بر سر راه

۱۳۷

بگو از من که تا تو زنده بودی

بهر کاری معین بنده بودی

۱۳۸

کنون گردون دون ناسازگاری

نهاد آغاز و چاکر را بخواری

۱۳۹

بغربت او فکند از منزل خویش

چنانک آگه نیم زاب و گل خویش

۱۴۰

نه شب دارم قرار و روز آرام

ندانم چون شود کارم سرانجام

۱۴۱

کنون باری نیم شاکر ز دوران

الهی عاقبت محمود گردان

۱۴۲

وز آنجا بازگردای باد خوشبوی

بسوی آن بزرگ محتشم پوی

۱۴۳

امین ملک و دین فخر اکابر

اکابر باو جودش چون اصاغر

۱۴۴

زمن خدمت رسانش آنچ دانی

ز شوقم باز گو تا میتوانی

۱۴۵

سمی پهلو ایران علی را

که رونق برد گرد زابلی را

۱۴۶

بزور پنجه اش عاجز شده شیر

بکشتی پیل را میاورد زیر

۱۴۷

رسان از من سلام و باز پرسش

بصد اکرام و صد اعزاز پرسش

۱۴۸

بس انگه از طریق دلنوازی

قدم در نه ز بهر کار سازی

۱۴۹

گذر کن سوی بدر الدین معرف

سر اهل حقایق پیر عارف

۱۵۰

چو بلبل نازک الحان و خوش آواز

چو طوطی شکر افشان و سخن ساز

۱۵۱

چو بهر وغط بر منبر نهد پای

شود الفاظ عذبش مجلس آرای

۱۵۲

امید از یمن الفاظش همیدار

که چوب خشگ منبر آورد بار

۱۵۳

ز من خدمت رسان بیش از قیاسش

وزین خدمت منه بر سر سپاسش

۱۵۴

چو زانجا در گذشتی گامکی چند

که در راهت نیفتد ایصبا بند

۱۵۵

مقام پهلوان آلتون پی انجاست

که در ابواب مردی نیک داناست

۱۵۶

چشیده گرم و سرد روزگاران

مقدم بوده بر مجموع یاران

۱۵۷

بگردی در جوانی زورگریها

نموده کرده هر جا سروریها

۱۵۸

بدو خدمت رسان از من پس آنگاه

سوی بازار بردار ایصبا راه

۱۵۹

بره اندر یکی حصن قدیمست

که ساکن اندرو صدری کریمست

۱۶۰

کشد ترسیم کلکش در مکنون

فضایل باشدش ز اندازه بیرون

۱۶۱

ستوده شمس ملک و دین محمد

مکارم را قواعد زو ممهد

۱۶۲

کریم و نامجوی و راد وعالم

برتبت شمع جمع آل قاسم

۱۶۳

بیاو افتقار من برویش

بیان کن بعد از آن بگذر بکویش

۱۶۴

از آنجا میرو آسان تا ببازار

که راهی نیست چندان تا ببازار

۱۶۵

زمانی خواهمت کانجا نشینی

سر تمغاچیانرا بو که بینی

۱۶۶

محمد دایه یار مجلس آرای

بخدمت گاه عزت بر سر پای

۱۶۷

بلطف و چرب نرمی و مدارا

گشاید سیم و زر از سنگ خارا

۱۶۸

چو پرسیدیش ای باد سحر خیز

بعزم کوی تشتنداب برخیز

۱۶۹

ز طرف جویبارش زود مگذر

دمی در چار سوی او بسر بر

۱۷۰

نظر دروی بهر سو تیز بگمار

بهشتی بینی از انواع ازهار

۱۷۱

ز نزهت همچو مینو روح پرور

روان در پای طوبی آب کوثر

۱۷۲

نسیمش چون دم عود و قر نفل

نوا و برگ او از سنبل و گل

۱۷۳

فغان برداشته قمری بعیوق

بسان عاشق اندر هجر معشوق

۱۷۴

گذرکن ایصبا بی هیچ تأخیر

مکن در وقت رفتن هیچ تأخیر

۱۷۵

بر اولاد کرام خواجه اسحاق

بزرگانی همه پاکیزه اعراق

۱۷۶

برایشان بهر من بی وهن و تقصیر

تحیات فراوان خوان بشبگیر

۱۷۷

وزینجا سوی شمس ملت و دین

سزاوار هزار احسان و تحسین

۱۷۸

که در طب باشد انفاسش مسیحی

گه تنجیم بو سهل مسیحی

۱۷۹

بدو خدمت رسان و آنگه سفر کن

سوی بابا علی یکدم گذرکن

۱۸۰

جوانی باشد او بس با تواضع

بصنعت ماهر اما بی تصنع

۱۸۱

بحرفت از مسیحا پیش برده

ازو حواریان تشویر برده

۱۸۲

دو فرزانه که دور چرخ دوار

سیمشان ناورد هرگز پدیدار

۱۸۳

بنسبت از وزیران بهره مندند

برفعت برتر از چرخ بلندند

۱۸۴

وجیه الدین محمد نام مهتر

نظام الدین حسن مخدوم دیگر

۱۸۵

فراوان بندگیها زین دعا گوی

بدیشان عرضه دارای باد خوشبوی

۱۸۶

پس آنگه سر بسر یاران دیگر

مقیم آستان آن دو سرور

۱۸۷

خصوصا شمس دین و ملک سراج

سراج انجمن و انگاه وهاج

۱۸۸

سلامی همچو انفاس خوش خویش

بلطف جانفزای دلکش خویش

۱۸۹

رسان از من بدان اصحاب و بگذر

ثناها گو بر آن احباب و بگذر

۱۹۰

از انجا رو بسوی فخر سادات

کریم اعراق و خوش خلق و نکو ذات

۱۹۱

بهاء ملک و دین زید محمد

چراغ دو ده اولاد احمد

۱۹۲

بدو ارسال کن زین بنده اخلاص

که هستش معتقد هم عام و هم خاص

۱۹۳

وز انجا ره بمحمود امام است

که اندر علم طب مردی تمام است

۱۹۴

لقب اصحاب نورالدینش خوانند

بطبش بهتر از بقراط دانند

۱۹۵

چو بفشاند ز شاخ علم خود بار

رباید رعشه از برگ سپیدار

۱۹۶

رسانش خدمتم ایخوش نفس باد

بگو مگذار حق صحبت از یاد

۱۹۷

وز آنجا ای نسیم عنبر افشان

بسوی پهلوان محمود بدران

۱۹۸

گذر کن تا ببینی پهلوانی

که یکدم صحبتش ارزد جهانی

۱۹۹

بذات او مباهی گشته ابرار

عبید خلق او سر تا سر احرار

۲۰۰

سلام من بدان آزاده راد

رسان ای روحبخش خوش نفس باد

۲۰۱

وز آنجا چون دعا تبلیغ کردی

چنان خواهم که با بازار گردی

۲۰۲

بپیش آید ترا پیری مکرم

سر افراز همه کتاب عالم

۲۰۳

نجیب ملک و دین خوانندش اصحاب

بکتبت اوستاد جمله کتاب

۲۰۴

سیاقت را حقیقی نه مجازی

چنان داند که در بغداد تازی

۲۰۵

ز من بسیار پرسش کن مر او را

...

۲۰۶

دو آزاده دو دانای خردمند

...

۲۰۷

نخستین تاج ملک و دین علی دان

اکابر سر بسر او را ولی دان

۲۰۸

کریمی نامداری بینظیرست

ز پا افتادگانرا دستگیرست

۲۰۹

بتدبیر صواب و رای روشن

اگر خواهد برد چربی ز روغن

۲۱۰

دگر یک زان شهاب دین و دولت

بدات او مباهی ملک و ملت

۲۱۱

هنرمندیکه گر صورت نگارد

بلطف خویش جانش در تن آرد

۲۱۲

گهی کآید ز کلکش خط چون آب

خجل گردد روان ابن بواب

۲۱۳

چو اینخدمت بجای آری سفر کن

بسوی صاحبان زانپس گذر کن

۲۱۴

شرف محمود و فرزندش محمد

که بادا هر دو را دولت موبد

۲۱۵

بزرگانی بترتیب و بآئین

برفعت قدرشان برتر ز پروین

۲۱۶

ز منشان چون دعا گوئی سفر کن

سوی مخدوم نام آور گذر کن

۲۱۷

علاء الدین محمد دین پناهی

سپهر ملک را تابنده ماهی

۲۱۸

چنان پاکیزه روی و نیک رایست

که گوئی خواجه عبدالحق بجایست

۲۱۹

هزاران بندگی از من رسانش

که دارد از بلا حق در امانش

۲۲۰

وز انجا ای نسیم عنبر آگین

گذر کن سوی قطب ملت و دین

۲۲۱

که تا بینی بزرگی نامداری

کریمی تازه روئی بردباری

۲۲۲

ز اقران در فضایل دست برده

بغیر از مکرمت کاری نکرده

۲۲۳

بدو خدمت رسان زین بنده بسیار

که بادا در پناه لطف دادار

۲۲۴

پس آنگه ای نسیم عنبر افشان

سفر را ساز کن دامن بر افشان

۲۲۵

مبادا چون بود آهنگ راهت

بغیر از مدرسه آرامگاهت

۲۲۶

درو درگاه او را چون ببینی

بدو گوئی مگر خلد برینی

۲۲۷

بر اطرافش چو کوثر جویباری

چو طوبی بر لب او هر چناری

۲۲۸

گذشته اوج ایوانش ز کیوان

نپرد بر فرازش مرغ پران

۲۲۹

موذن چون بر ایوانش بپا خاست

تو گوئی کز فرشته این دعا خواست

۲۳۰

قدم در استانش چون نهادی

بروی خود درجنت گشادی

۲۳۱

بدل گوئی چه جای مدرسه است این

بهشتست این چه جا و هندسه است این

۲۳۲

درو یابی مدرس شمس دین را

بدانش مقتدا اهل یقین را

۲۳۳

گه تقریر پرسی در محافل

شده سحبان بنزد او چو باقل

۲۳۴

بود در وقت املا و گه درس

بباغ فضل نیک استاد در غرس

۲۳۵

بدو ای باد صبح اخلاص خالص

رسان زین چاکر مشتاق مخلص

۲۳۶

پس آنها را که از وی مستفیدند

که هریک در هنر صد جا مشیدند

۲۳۷

یکایک را بصد اکرام و اعزاز

ببر گیر و بلطف خویش بنواز

۲۳۸

وز انجا رو سوی اصحاب سرباز

که یکسر بهر دین باشند سرباز

۲۳۹

در اول پایه صدری نامدارست

که گیتی را بذاتش افتخارست

۲۴۰

شهاب ملک و دین مسعود کافی

که گیتی را بذاتش افتخارست

۲۴۱

اگر مبهم بود القاب و نامش

بگوید با تو اینمخلص تمامش

۲۴۲

بزرگی بس بنام و ننگ باشد

ستوده سیرت و یکرنگ باشد

۲۴۳

پیامی خوش نفس چون بوی عنبر

بدو تبلیغ کن وانگاه بگذر

۲۴۴

هم آنجا تاج دین حق حسین است

کز و شرع نبی با زیب و زین است

۲۴۵

چو در فتوی نهد بر خامه انگشت

شود دین قویم حق قوی پشت

۲۴۶

هزار اخلاص ازینمحزون مشتاق

مبلغ شو بدانمشهور آفاق

۲۴۷

چو زانجا بگذری صدریست عالی

بر اقلیم مکارم گشته والی

۲۴۸

رشید ملک قاسم نام دارد

بر اوج مهتری آرام دارد

۲۴۹

ره و رسم فلاحت نیک داند

بر آرد شاخ آهوگر نشاند

۲۵۰

تحیات فراوانش ز چاکر

رسان وانگاه ازانجا نیز بگذر

۲۵۱

هم آنجا اکرم الاخوان ما را

که رونق بود اخوان صفا را

۲۵۲

شهاب الدین علی سرخیل اقران

که نآید در هنر چون او بدوران

۲۵۳

رسان از من درود محض از اخلاص

بدان بگزیده هر عام و هر خاص

۲۵۴

وز انجا عزم کن عزمی مصمم

خرامان قطع ره کن شاد و خرم

۲۵۵

بسوی آن کریم اخلاق بگذر

که ما را هست عم زاد و برادر

۲۵۶

گزین دوستان من محمد

عزیز مصر جان من محمد

۲۵۷

بدانش در میان خلق مذکور

بعزالدین محمد کشته مشهور

۲۵۸

ز من چندانکه بتوانی ثنا گوی

بر آنفرخ نهاد راد خوشخوی

۲۵۹

وزانجا رجعتی کن سوی بازار

در آن رجعت مکن تاخیر زنهار

۲۶۰

خرامان رو بسوی کوی ساباط

که آنجا نشو مییابند اسباط

۲۶۱

بزرگان محلت را سراسر

ز من خدمت رسان و زود بگذر

۲۶۲

قدم نه در سرای مادر من

عزیز و مهربان و غمخور من

۲۶۳

سلامی با صفا از من بدو بر

دعائی بیریا از من بدو بر

۲۶۴

بگو چو نی تو ای گمکرده فرزند

که من باری فلک با دورم افکند

۲۶۵

از آنمیمون جناب عفت آباد

که بادا تا ابد از هر بد آزاد

۲۶۶

بشفقت یکنطر در کار ما کن

دمی وقت سحر در کار ما کن

۲۶۷

بخواه از حضرت دادار ما را

بهمت زین سفر باز آر ما را

۲۶۸

پس آنگه ایصبا این بیتکی چند

بخوان در پیش آن پیر خردمند

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ابن یمین فریومدی (از روی نسخه قدیمی مورخ به سنه ۹۲۱ هجری قمری) - ابن یمین فریومدی - تصویر ۶۳۲
دیوان اشعار ابن یمین فریومدی - تصویر ۶۳۰

نظرات