
ابن یمین
شمارهٔ ٢ - غزل
۱
فلک با ما سر یاری ندارد
بجز میل دلا زاری ندارد
۲
ز پهلوی من این گردون بیمهر
جز آهنگ جگر خواری ندارد
۳
چه بیدادست یا رب چرخ گردان
که کاری جز ستمکاری ندارد
۴
دلم از وی چو زلف و چشم خوبان
بجز تشویش و بیماری ندارد
۵
بود در نظم کارم بس گرانجان
اگر چه جز سبکساری ندارد
۶
ازان چون ابر گریانم که چون رعد
دلم جز ناله و زاری ندارد
۷
گرانجانی بختم بین که از وی
خرد امید بیداری ندارد
۸
دلا آخر ز گردون چند پرسی
که بر دردم دوا داری ندارد
۹
فلک را هیچ اگر آزرم باشد
عزیزانرا بدین خواری ندارد
۱۰
ز هجر دوستان ابن یمین را
بدشمنکامی و زاری ندارد
بدشمنکامی و زاری ندارد
نظرات