الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

بخش ۵۶ - رفتن بجدل ابن سلیم به قتلگاه و بیداد آن گمراه روسیاه

۱

نبد هیچ کس نزد آن کشتگان

نه دشمن، نه غمخوار و نه پاسبان

۲

بیامد ددی بد رگ و زشت خیم

که بد ناماو بجدل ابن سلیم

۳

همی گشت در قتلگه بیدرنگ

که افتد مگر چیزی او را به چنگ

۴

چو نومید شد بازگشت او به خشم

که ناگه فتادش سوی شاه چشم

۵

به انگشت او دید انگشتری

درخشان چو در آسمان مشتری

۶

بکوشید کارد ز دستش برون

نیامد که بد خشک گشته به خون

۷

سر اهرمن از غضب خیره گشت

هم از آز چشم خرده تیره گشت

۸

یکی خنجر آبگون برکشید

برآن قفل بر بسته، کردش کلید

۹

شدی کاشکی خشک انگشت من

و یا خون شدی کلک در مشت من

۱۰

مرا این جانگزا قصه ننوشتمی

که اندر جهان تخم غم کشتمی

۱۱

دریغا از آن داور جم خدم

که از کف نگین داد و انگشت هم

۱۲

اگر باب او در ره بی نیاز

یک انگشتری داد اندر نماز

۱۳

مر این پور راد از کرم گستری

ببخشید انگشت و انگشتری

۱۴

کشیدی چو او دست از هر چه هست

نه سر ماند برجا نه انگشت دست

تصاویر و صوت

نظرات