
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۱
۱
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
۲
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
۳
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
۴
قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد
مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
۵
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید
بجای خرقه به قوال جان توان انداخت
تصاویر و صوت

نظرات