
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۴۷
۱
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
۲
هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی
هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک
۳
کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟
کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟
۴
دلم، که خون جگر میخورد ز دست غمت،
در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک
۵
کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم
مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک
۶
نه هیچ کیسهبری همچو طرهات طرار
نه هیچ راهزنی همچو غمزهات چالاک
۷
به طره صید کنی صدهزار دل هر دم
به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک
۸
دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست
چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک
تصاویر و صوت

نظرات