
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۱۱
۱
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان
۲
دست و پایی میزدم، تا بود جان
شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان
۳
شد دل بیچاره از دست وفات
زیر پای هجر پست، اکنون تو دان
۴
رفت عمری کآمدی کاری ز من
چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان
۵
نیک نومیدم ز امید بهی
حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان
۶
از گل شادی ندیدم رنگ و بوی
خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
۷
چون عراقی را ندادی ره به خود
گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان
تصاویر و صوت

نظرات