
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۳۴
۱
ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
عالمی در شور و شوری در جهان انداخته
۲
عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته
آرزویت غلغلی در آسمان انداخته
۳
چشم بد از تاب رویت آتشی افروخته
چون سپندی جان مشتاقان در آن انداخته
۴
روی بنموده جمالت، باز پنهان کرده رخ
در دل بیچارگان شور و فغان انداخته
۵
دیدن رویت، که دیرینه تمنای دل است
آرزویی در دل این ناتوان انداخته
۶
چند باشد بیدلی در آرزوی روی تو؟
بر سر کوی تو سر بر آستان انداخته
۷
بیتو عمرم شد، دریغا! و چه حاصل از دریغ؟
چون نیاید باز تیر از کمان انداخته
۸
ماندهام در چاه هجران، پای در دنبال مار
دست در کام نهنگ جان ستان انداخته
۹
هیچ بینم باز در حلق عراقی ناگهان
جذبههای دلربایی ریسمان انداخته؟
تصاویر و صوت

نظرات