
عراقی
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد
۲
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز
آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد
۳
آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر
از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد
۴
من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد
۵
گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی
بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد
۶
در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم
ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد
۷
کم نال، عراقی، زانک این قصهٔ درد تو
گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد
تصاویر و صوت

نظرات
کسرا
بهرام