
عراقی
غزل شمارهٔ ۹۲
۱
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
۲
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
۳
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد
۴
بدید تا نظر از دور ناردان لبت
بسا که چشم مرا آب در دهان آمد
۵
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد
۶
ز روشنایی روی تو در شب تاریک
نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد
تصاویر و صوت

نظرات