بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۰۶

۱

رویم شکفته از سخن تلخ مردمست

زهرست در دهان و لبم در تبسمست

۲

بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر

رحمی، به دل درآی که جای ترحمست

۳

سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست

در کار من گره نه از افلاک و انجمست

۴

دانم حلاوت سخن پند گو ولی

آفت زبان ساقی شیرین تکلمست

۵

خون می چکد ز اطلس سیما بی سپهر

بس رنگ بوالعجب که درین نیلگون حمست

۶

با هر که تاختی سر و جان باخت در رهت

رخش ترا چه خون که نه در کاسه ی سمست

۷

از هیچ رو نبرد فغانی رهی بدوست

خضر رهش شوید که در کار خود گمست

تصاویر و صوت

نظرات