
بابافغانی
شمارهٔ ۲۰۶
۱
شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید
بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید
۲
یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت
روزی دل سرگشته ام روی سرانجامی ندید
۳
نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته
پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید
۴
می خواست عشق جان ستان قتل یکی از عاشقان
از من زبونتر در جهان رسوا و بدنامی ندید
۵
عمریست کاین دلبستگی دارد فغانی با بتان
هرگز گشاد کار خود از حلقهٔ دامی ندید
نظرات