بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۱۳

۱

جفا مکن که دگر آن جفا نمی گنجد

چنان شدم که بدل ماجرا نمی گنجد

۲

هزار گونه جفا نقش بسته در دل تو

چه شد که یکدو رقم از وفا نمی گنجد

۳

مدار چشم سیه را بسرمه ی شوخی

که در کرشمه ی این جز حیا نمی گنجد

۴

خراب آن بدنم ای نهال روز افزون

که همچو لاله و گل در قبا نمی گنجد

۵

نگویمت که مکن گوش حرف بیگانه

چو در دلت سخن آشنا نمی گنجد

۶

درآمدی بدل و رستم از بلای جهان

بهر کجا که تو باشی بلا نمی گنجد

۷

بدرد عشق فغانی خسته را دل تنگ

چنان پرست که یاد دوا نمی گنجد

تصاویر و صوت

نظرات