
بابافغانی
شمارهٔ ۲۳۸
۱
معاذالله گرت با همدمان رغبت زیاد افتد
من بیتاب را از غصه آتش در نهاد افتد
۲
دلم خواهد که ساید دیده بر اندام سیمینت
چه می گویم که از چشم جهان بینم سواد افتد
۳
بخو وصلت روا می داشتم بر دیگران هجران
چه دانستم که فالم جمله بر عکس مراد افتد
۴
رقیبان حال من باور نمی دارند اگر سوزم
الهی آتشی در مردم بد اعتقاد افتد
۵
شبی در کلبه ی تاریک عاشق در نمی آیی
چرا با دوستان کس این چنین بد اعتماد افتد
۶
مبر حاجت بغیر ایدل که در دست کسی نبود
اگر ناگه خدا خواهد که در کارت گشاد افتد
۷
فغانی زین نظر بازی سیه شد نامه ات تا کی
خیالت با خط نو خیز و خال فتنه زاد افتد
نظرات