بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۴۴

۱

می خورده خنده بر من ناشاد می کند

آن ترک مست بین که چه بیداد می کند

۲

دارم چنان خیال که پندارم این زمان

دارد به دست جام و مرا یاد می کند

۳

عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان

گلگشت با بتان پریزاد می کند

۴

شوخی که در سرش هوس مطربست و می

کی گوش بر نصیحت استاد می کند

۵

داغی به جان سوخته ام تازه می شود

در بزم هر ترانه که بنیاد می کند

۶

آتش بخرمنم زد و سر داد همچو صید

اکنون که داغ کرد چه آزاد می کند

۷

با هر کسی مگوی فغانی که عاشقم

این حال خود ز طور تو فریاد می کند

تصاویر و صوت

نظرات