
بابافغانی
شمارهٔ ۲۴۸
۱
بیخودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد
درد دل باد و ملامت، ناشکیبایی مباد
۲
بیتو غیر ناله ی جانسوز و آه جانگداز
عاشقانرا همدم شبهای تنهایی مباد
۳
رستم از قید خرد یا رب اسیر عشق را
هدمی جز با گرفتاران سودایی مباد
۴
جمع کردم در خم زلفت دل سرگشته را
هیچ دل یا رب پریشان گرد و هر جایی مباد
۵
بی فروغ شمع رخسار تو ای چشم و چراغ
دیده را شب زنده داری باد و بینایی مباد
۶
در حریم چشم و دل بادا جمالت جلوه گر
شمع را کاری به غیر از مجلس آرایی مباد
۷
قول ناصح با فغانی در پریشانی عشق
در نمی گیرد کسی مجنون و شیدایی مباد
نظرات