
بابافغانی
شمارهٔ ۳۱۰
۱
ای عارضت به بوسه ز لب دلنوازتر
آبت ز آتش همه کس جانگدازتر
۲
شمعیست قامت تو که در جلوه ی جمال
هست از تمام کج کلهان سرفرازتر
۳
آه از تکبر تو که بیگانه تر شوی
هرچند دارمت من مسکین بنازتر
۴
بیداد کن که حسن اگر اینست هر زمان
دستت بود بعاشق مسکین درازتر
۵
از دوری تو دیده ی شب زنده دار من
دارد شبی ز روز قیامت درازتر
۶
کردی نگاه و اهل نظر را نواختی
معشوق کس ندیده ز تو چشم بازتر
۷
نشکفته است در چمن حسن و دلبری
شاخ گلی ز دلبر ما چشم بازتر
۸
دل چون نهم بعشوه ی خوبان که این گروه
هستند هر یک از دگری عشوه سازتر
۹
ناز ترا کشید فغانی بصد نیاز
هرچند ساخت عشق تواش بی نیازتر
نظرات