
بابافغانی
شمارهٔ ۴۶۶
۱
منم و دو چشم روشن برخ تو باز کردن
ز نعیم هر دو عالم در دل فراز کردن
۲
قدمی بهستی خود زدنست، قصه کوته
بخیال کعبه تا کی ره خود دراز کردن
۳
چو تو صبح و شام خوانی بحریم وصل ما را
چه ضرورتست ازین در سفر حجاز کردن
۴
تو گلی و من زبویت چو نسیم صبحگاهی
بچه رو توانم ای گل ز تو احتراز کردن
۵
قدمی به دیده ام نه که بود نشان دولت
بسر نیازمندان گذری بناز کردن
۶
چه عنایتست یا رب ز پی هزار غمزه
گرهی ز طاق ابرو بکرشمه باز کردن
۷
چو زر از خیال لعلت منم و دلی پر آتش
نفسی بزرد رویی زدن و گداز کردن
۸
بنعیم هر دو عالم نکند بدل فغانی
نظری بنازنینی ز سر نیاز کردن
نظرات