
بابافغانی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی
من و جلوهای نازت که تو خود برای نازی
۲
سر قامت تو گردم که بلند همتان را
فگند بخاکساری ز مقام سر فرازی
۳
نه بگفته ی رقیبی نه باختیار عاشق
چه حریف خود مرادی که به هیچ کس نسازی
۴
ز نهال هستی ما گل عیش و آرزو شد
چه به آه نا امیدی چه بباد بی نیازی
۵
بنوازش رقیبان مگذار جانب ما
چو اسیر خویش کردی همه را به دلنوازی
۶
نه رفیق مهربانی نه حریف نکته دانی
که فرستمت پیامی به زبان عشقبازی
۷
اثر تمام خواهد دل خسته ی فغانی
که برآرد از هوایت نفسی بجانگدازی
نظرات