
فلکی شروانی
شمارهٔ ۷ - نقل از سفینه فرخ
۱
ای غمت برده شادمانی من
بی تو تلخ است زندگانی من
۲
به سر تو که با تو نتوان گفت
صفت رنج و ناتوانی من
۳
از جوانی و حسن خویش بترس
رحم کن بر من و جوانی من
۴
آن خود دان مرا که جمله تویی
آشکارایی و نهانی من
۵
چه بود گر دمی ز روی کمر
دل در آری به مهربانی من
۶
حاصل آید چو حاضر آیی تو
مایهٔ عمر جاودانی من
۷
فلکی روز و شب همیگوید
کز غم توست شادمانی من
نظرات
افسانه چراغی