
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
منور است به روی تو دیده جانم
معطر است به بوی تو کنج احزانم
۲
ازان زمان که ترا یار خویش دانستم
به یاریت که دگر خویشرا نمیدانم
۳
صبا مساز پریشان شکنج طره یار
که از تخیل آن دل شود پریشانم
۴
چسان برون روم از دیر ای مسلمانان
که حرف مغبچگان گشته نقد ایمانم
۵
مبین به میکده ام مست و آستین افشان
که آتسین به کریمان عالم افشانم
۶
جنون و بیخودی عشق عالمی دگرست
به عقل یافتن آن نباشد امکانم
۷
کجاست گردش ساغر درون میخانه
که من به گردش این کارخانه حیرانم
۸
حدیث توبه و تقوی ز من مجو ای شیخ
چگونه دعوی کاری کنم که نتوانم
۹
مجو به خانقه زاهدانم ای فانی
که من به دیر فنا خاک پای رندانم
نظرات