
فرخی سیستانی
شمارهٔ ۲۴ - ازاوست
۱
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
۲
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
۳
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
همیشه کار تو بوده ست زرق و حیله و فن
۴
دل تو آمده بوده ست تا دلم ببرد
ببردو رفت به کام و مراد باز وطن
۵
من از فریب تو آگه نه وتو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن
۶
هم آن کسی که به خوشی به من سپردی دل
چو دل نباشد جان را چه کرد خواهم من
۷
کنون که حال چنین شد چه باز خواهی دل
چه اوفتاد که دل بازخواستی از من
۸
دلم ببردی وجان هم ببر که مرگ بهست
ز زندگانی اندر شماتت دشمن
تصاویر و صوت


نظرات