
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۳
۱
چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست
خوشا امید جگر تشنهای که محو سرابست
۲
بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد
که از حرارت می در میان آتش و آبست
۳
اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید
بیا که رشتة کارم گره به بند نقابست
۴
حدیث شوق ترا خامه سرسری ننویسد
که رقعهؤاری ازین مایة هزار کتابست
۵
درآ به میکده فیّاض انتظار چه داری
که دیده پُرنم اشک است و جام پُر ز شرابست
تصاویر و صوت


نظرات