
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
چون نسیمم در ره عشق تو نقش پا گم است
در سر کوی تو همچون قطره در دریا گم است
۲
از که حیرانم؟ که پرسد کس سراغ خویش را
در سر کویی که هر کس میشود پیدا گم است!
۳
ای که فردای قیامت وعده کردی وصل خویش
روزگار عاشقان را در میان فردا گم است
۴
حسرت قدش نگنجد در بغل خمیازه را
آنکه در یک جلوهاش عالم ز سر تا پا گم است
۵
پای رغبت از سر کوی فنا بیرون منه
عاقبت سر رشته اینجا میکشد، اینجا گم است
۶
دولت بیدار خواهی چشم شب بیدار دار
روزهای نیکبختی در دل شبها گم است
۷
نیست پنهان بر کسی این حرف گویم آشکار
آنکه تنها نیست ازوی هیچکس تنها گم است
۸
مردمان را نیست تاب دیدن نامردمان
عشق را در زیر دامن دامن صحرا گم است
۹
ما نمیدانیم قدر و قیمت فیّاض را
همچو یوسف او زاخوان در میان ما گم است
تصاویر و صوت

نظرات