
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۹۰
۱
چه ز نظّاره برد دیده که حیرانش نیست؟
به چه دل جمع کند آنکه پریشانش نیست؟
۲
حیرت صورت دیوار چنین میگوید
که درین خانه کسی نیست که حیرانش نیست
۳
دست امیّد من و بخت رسایی هیهات
این غباریست که بر گوشة دامانش نیست
۴
نفس نغمه طرازم به خیال رخ دوست
عندلیبیست که پروای گلستانش نیست
۵
به چه امید نهم دل که درین گوشة چشم
نگهی نیست که صد بار نگهبانش نیست
۶
شوخی طبع مرا هست بهاری که در او
بلبلی نیست که صد غنچه غزلخوانش نیست
نظرات