
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۹۹
۱
در غضب رفتی و دل دوش از تو کامی برنداشت
کس به غیر از ساغر می لب ز لعلت تر نداشت
۲
در ادای درد دل چندان که امشب پیش یار
همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت
۳
کشت آخر آسمان ما را به صد افسردگی
آتش ما را نگه این مشت خاکستر نداشت
۴
در ره امید او چون گرد ننشستم به خاک
کز رهم از باد دامان تغافل برنداشت
۵
از نگه چون چشم او فیّاض را شرمنده کرد
آب شد بیچاره آخر چارة دیگر نداشت
۶
راه دراز وصل تو غیر از خطر نداشت
هر کس که پا نهاد در آن فکر سر نداشت
۷
غیرت برم به صورت آیینه کانچنان
محو رخ تو بود که چشم از تو برنداشت
۸
ما را هوای دوست به فکر جنون فکند
سودای عشق بود و علاج دگر نداشت
۹
هر چند گرد عرصة گردون برآمدیم
این شهربند آینه راهی به در نداشت
۱۰
فیّاض آخر از تو به حرمان فرار کرد
بیچاره تاب جور ازین بیشتر نداشت
تصاویر و صوت


نظرات