
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۰۵
۱
خوی از جبین مریز که قدر گلاب رفت
گرمی مکن که رنگ رخ آفتاب رفت
۲
صد بار سر ز خواب برآورد بخت و باز
پنداشت روز من شب و دیگر به خواب رفت
۳
بر شعلة فسردة من گرد غم نشست
وز گوهر شکستة من آب و تاب رفت
۴
بوی دل حزین به مشام فلک رساند
دودی که بر سر از جگر این کباب رفت
۵
از آه من ز شعله سوزنده پَر شکست
وز اشک من ز گوهر ناسفته آب رفت
۶
شب در بنای چرخ تزلزل فکنده بود
سیلاب خون که از دل پر اضطراب رفت
۷
فیّاض در کمین تو چندین درنگ چیست
اکنون که فرصت تو به چندین شتاب رفت
تصاویر و صوت

نظرات