
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۳۹
۱
ز استغنا خیالش را به ما پروا نمیافتد
نگاهش پرتو خور گر بود بر ما نمیافتد
۲
مه رویش گهی تاب از غضب دارد گه از باده
به گلزار جمال او گل از گل وانمیافتد
۳
اگر سررشتة کار اسیران بلا نبود
سر زلف درازت این چنین در پا نمیافتد
۴
چنان هنگامة بازارِ دامنگیریش گرمست
که نوبت در قیامت هم به دست ما نمیافتد
۵
نرنجی گر نگاهش بر رقیبان میفتد فیّاض
که تیر خردسالان متّصل یک جا نمیافتد
نظرات