
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۴۴
۱
به گلشن چون روی مرغ از نوا خاموش میگردد
تو چون حرفی زنی گل پای تا سر گوش میگردد
۲
اگر دیرآشنا باشد دلت، شادم که هر سنگی
که دیر آتش پذیرد دیر هم خاموش میگردد
۳
گمان دارم که با گل هست بوی نازنین من
چنین کز نالة بلبل دلم مدهوش میگردد
۴
نمیدانم چه میبینم چو میبینم جمال او
همی دانم که در دل عقل و در سر هوش میگردد
۵
دمی در عشق او فیّاض خاموشی نمیدانم
ولی دانم که گاهی نالهام بیهوش میگردد
نظرات