فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۲۴۶

۱

نگاهش ناگهان چون تیر نازی بر کمان بندد

اجل بی‌تاب می‌گردد که خود را بر نشان بندد

۲

به صد دل از دم شمشیر نازش آرزو دارد

اجل تعویذ زخمی را که بر بازوی جان بندد

۳

به کینم بر کمر شمشیر جرأت بست و حیرانم

که چون هرگز کسی از شعله مویی بر میان بندد!

۴

نگاه او نهانم می‌کشد در خون و می‌ترسم

که ناگه تهمت خون مرا بر آسمان بندد

۵

اگر رشک زلیخایی برد ترسم که نگذارد

که بوی پیرهن در مصر بار کاروان بندد

۶

ز بس موج سرشکم گوهر ارزان کرده می‌ترسم

فلک بازار گرم کان و دریا را دکان بندد

۷

متاع رنگ و بو دارد رواج امشب که می‌خواهد

چمن آیین عید جلوة آن دلستان بندد

۸

نگیرد تا اجازت از رخش مشّاطة گلشن

طلسم رنگ نتواند به روی ارغوان بندد

۹

خوش آن عزّت که پیشش چون کمر بر بستگان فیّاض

گهش بند قبا بگشایدش گاهی میان بندد

تصاویر و صوت

دیوان ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی به کوشش امیربانوی کریمی - ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی - تصویر ۴۸۶

نظرات