
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۵۶
۱
چنان دل تیر آن ابرو کمان را در نظر دارد
که رقص جلوه دایم بر بساط نیشتر دارد
۲
مدان خاصم اگر ظاهر نگردد سوز پنهانم
ز آتش ابرة خاکستر من آستر دارد
۳
چو خون بسته خود را در رگ یاقوت میدزدم
ز بیآبی سپهرم غرقه در آب گهر دارد
۴
دل سنگ از سرشک گریهام سوراخ سوراخست
اسیر چشم او الماس در بار جگر دارد
۵
سرم را کرده از آشفتگی بیگانة بالین
سر زلفی که دایم سر به بالین کمر دارد
۶
همای زلف او کی سایه اندازد به سرما را
که دایم بیضة خورشید را در زیر پر دارد
۷
مرا آشفتگی محروم دارد از لبش فیّاض
وگرنه میتواند دل ز لعلش کام بردارد
تصاویر و صوت

نظرات