
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۷۲
۱
دو چشمت میل هشیاری ندارد
ز خواب ناز بیداری ندارد
۲
ندارد خواب خوش بیمار چشمت
چه بیماری که بیداری ندارد!
۳
سر بیماری آن چشم گردم
که پروای پرستاری ندارد
۴
بت کافر دلی دارم که با من
سر مهر و دل یاری ندارد
۵
نه از لطفست اگر با من به کین نیست
که پروای ستمگاری ندارد
۶
نمیگویم که در طبعش وفا نیست
سر و برگ وفاداری ندارد
۷
لبش برگ گلست اما به طبعم
چو برگ گل گرانباری ندارد
۸
نزاکت بین که با صد گونه شوخی
دماغ عاشق آزاری ندارد
۹
به من دارد نظر اما ز تمکین
چنان دارد که پنداری ندارد
۱۰
تکلّف، برطرف این شیوه ختمت
که معشوقست و خودداری ندارد
۱۱
مده درد سرش از ناله فیّاض
که تاب ناله و زاری ندارد
نظرات