
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۸۴
۱
لعلت که باغ خنده ازو آب میخورد
خون هزار گوهر سیراب میخورد
۲
رشک لب تو خون جگر میکند به کام
شیری که طفل غنچه ز مهتاب میخورد
۳
در پیچشم ز موی میانی که چون نگاه
اندیشه از تصوّر آن تاب میخورد
۴
با یاد ابروش به مصلّای طاعتم
موج سرشک بر خم محراب میخورد
۵
در بستر خشن منشان راحتش کجاست
پهلو که زخم بستر سنجاب میخورد
۶
تا بر غبار خاطرم افتاده راه اشک
در دشت سبزهام گِل سیلاب میخورد
۷
ناگشته پاک خرمن عمرم پریده است
این سبزه آب چشمة سیماب میخورد
۸
سرچشمهایست آبلة پای جستجوی
کز وی هزار تشنه جگر آب میخورد
۹
فیّاض با تو در غم تبریز یکدل است
اشکم که خون ز حسرت سرخاب میخورد
نظرات