
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۰۸
۱
شب از هجر رخت صد غم در غمخانة ما زد
نوای جغد آتش بیتو در ویرانة ما زد
۲
چنان در قتل ما بازار رشک دلبران شد گرم
که خود را شعله بیتابانه بر پروانة ما زد
۳
دل از یاد لب لعلش به خون شعله میغلتد
چه میبود اینکه آتش در دل پیمانة ما زد
۴
نبود از نوبهار گریة ما هیچ تقصیری
که برق آفتی پیدا شد و بر دانة ما زد
۵
چو عرض درد دل کردیم فیّاض از حیا پیشش
لبش صد خنده بر تقریر بیتابانة ما زد
نظرات