
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۳۰
۱
به مهر آموختیم آن طفل را بیمهریش فن شد
طلسم دوستی تعویذ او کردیم دشمن شد
۲
ندانم جلوهاش را چیست خاصیّت ولی دانم
که هر جا سایهء سروِ قدَش افتاد ، گلشن شد
۳
به عهد شعلة حسنش چنان پروانگی عام است
که مرغع سدره را شاخ گل آتش نشیمن شد
۴
نماند آرایشی بهر نشاط روز وصل از بس
گل چاک گریبان، صرف گلریزان دامن شد
۵
تنکتر شد گرم از شیشه دل، از من نبود اما
دلِ از برگ گل نازکترت دانسته آهن شد
۶
نگویم عالمی شد دشمن جانم ولی گویم
که هر جا بود سنگی در کمین شیشة من شد
۷
فروغ تازهای در کلبة تاریک میبینم
چراغ بخت من از پرتو روی که روشن شد؟
۸
تو تا بودی، سموم وادیم باد مسیحا بود
تو چون رفتی نسیم گلستانم دود گلخن شد
۹
چنانم زندگانی میخلد بیروی او فیّاض
که گویی هر سر مو بر تن من نوک سوزن شد
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی