فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۳۴۰

۱

جدا از کوی او شوقم گل و گلشن نمی‌داند

دلم ذوق تپیدن، دیده‌ام دیدن نمی‌داند

۲

نیارم گفت حال خویش پنداری درین کشور

کسی درد دل ناگفته فهمیدن نمی‌داند

۳

گهی در دیده جا دارد، گهی در سینة تنگم

ولی آن خرمن گل جای در دامن نمی‌داند

۴

تو ای شاخ گل ایمن باش اگر در دامنم باشی

که دستِ خوبه حسرت کرده، گل چیدن نمی‌داند

۵

ادای کنج چشم از من کسی بهتر نمی‌فهمد

زبان گوشة ابرو کسی چون من نمی‌داند

۶

در آب دیده خواهد مرد یا در آتش سینه

دل عاشق به مرگ خویشتن مردن نمی‌داند

۷

به بویی قانعم فیّاض از گلزار وصل او

که این مور از ضعیفی دانه از خرمن نمی‌داند

تصاویر و صوت

نظرات