
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۵۲
۱
نقشبندانی که طرح روی جانان ریختند
طرح دلها را چو زلف او پریشان ریختند
۲
شهسوار عشق در معموره منزل کی کند!
طرح این ویرانه را دانسته ویران ریختند
۳
گلرخان بهر زکات گلفشانیهای عشق
تا به لب آورده صد بار آب حیوان ریختند
۴
تشنگان لعل او با آنکه ساقی خضر بود
بود خالی عرصه و چابکسواران ریختند
۵
ملک صبرم پایمال ترکتاز غمزه شد
در حقیقت گویی این بگداختند، آن ریختند
۶
بیخرابی نقش آبادی مزن کاشفتگان
گرد کفر انگیختند و رنگ ایمان ریختند
۷
زلف سنبل، چهره گل، ساعد سمن، شمشاد قد
وه که طرح این گلستان خوش بسامان ریختند
۸
تا کمر نظاره را در بحر سیمابست جای
بیقراری بس که بر خاک درش جان ریختند
۹
در دیار عشق آسایش نه دین دارد نه کفر
خاک این غم بر سر گبر و مسلمان ریختند
۱۰
از شراب خوشدلی در ساغر فیّاض ما
جرعهواری ریختند اما پشیمان ریختند
تصاویر و صوت


نظرات