فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۳۶۸

۱

چه خوش آنکه ناوک غمزة تو به سینه میل وطن کند

دل خسته را ز شکفتگی تر و تازه‌تر ز چمن کند

۲

دل غنچه خون شود از حسد سحری که از ره امتحان

به چمن نسیم سحر گهی صفت تو غنچه دهن کند

۳

چه گره که از دل پر گره بگشاید و فتدت به زلف

لب گفتگوی مرا اگر نگه تو گرم سخن کند

۴

تو به هر طرف که به رغم من فکنی خدنگ ستیزه را

همه جا به بال و پر ستم کششی به جانب من کند

۵

ز نزاکت تن نازکت فکند به پیرهن تو خار

به مثل نسیم صبا به دامنت ار چه برگ سمن کند

۶

ز نسیم طرّة حور عین نشود شکفته دماغ او

ز غبار رهگذر تو هر که عبیر جیب کفن کند

۷

دل فیّاض ز غم لب تو چه شد که غوطه به خون زند

که جفای لعل لب تو خون به دل عقیق یمن کند

تصاویر و صوت

نظرات