
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۸۲
۱
دل نظر چون بر رخ آن بیترحّم میکند
همچو زلف او ز حیرت دست و پا گم میکند
۲
هرزه چشمیهای چشمم دایم از دخل دلست
ساغر این دریا دلی از پهلوی خم میکند
۳
ذوق درد از ساغر می یاد میباید گرفت
دل پر از خونست و در ظاهر تبسّم میکند
۴
افعی زلف تو از جادووشی چون روزگار
آنکه جو را در کف اغیار گندم میکند
۵
در بیابان محبت رهنمایی مشکل است
خضر اینجا گام اول خویش را گم میکند
۶
چون روم فیّاض در راهی که رهرو از خطر
هر دم از آواز پای خود توهم میکند!
نظرات