
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۹۳
۱
امشب که دست نالة زارم بساز بود
در بزم دل، مدار به سوز و گداز بود
۲
چشم سفید گشته گرفتم به لخت دل
این بود بر رخم در صبحی که باز بود
۳
یک دم که تُرک چشم تو غافل ز ما گشت
یک عمر در ولایت ما ترکتاز بود
۴
هر جا که اهل دل نفس گرم میزدند
آهم به یاد نخل قدت سرفراز بود
۵
تا از گل تو بوی حقیقت شنیدهام
کارم مدام تربیت این مجاز بود
۶
گشتیم پیرو بخت جوانی نشد نصیب
این عمرِ بینصیبی ما خوش دراز بود
۷
فیّاض نازها که کشد از نیاز ما؟
نازی که از نیاز جهان بینیاز بود
نظرات